ا
در باب یادداشتی از محسن نامجو برای اصغر فرهادی
چوپان پروری و نابخردی فرهنگی
امید رحمانی
از مشخصه های تهی بودگی یک فرهنگ اضمحلال شخصیتی افراد حامل آن در آرمان پروریهای پیشامدرنی است. یادداشتی از محسن نامجو برای اصغر فرهادی مصداقی از این مقوله است. وجه ممیزه فرهنگ چوپان پرور و پیشامدرن سنتی با فرهنگ آرمان ستیز و فرد گرای مدرنیستی همین خود تعریفی بر مبنای دیگری است. زمانی که افراد یک جامعه در مسیر گذار از برهوت سنت به دنیای مدرن نمی توانند خویشتن را در چارچوب خود مدرنیستی بازیابی کنند و خود را از لحاظ فردی- تاریخی بی دفاع و تهی می بینند به ناچار در تلاشی مذبوحانه خود را در حد یک نماد ، یک پرچم ، یا ایده ای فراذهنی و گاها خیلی مضحک تر در هئیت شخصی که تنها چند دقیقه بر سکویی ظاهر می شود تقلیل می دهند. این خود ویرانگری که مسبب آن نابخردی فرهنگی شرقی - ایرانی است نه خرد ستیزی فرهنگی - فلسفی از نوع پسامدرن ( که ای کاش اینگونه بود شاید امیدی به بهبود درد بی درمانش داشتیم) ریشه در ناتوانیهایی تاریخی و خلا هویتی دارد که مانند ذوق و شوق کاغذی نهفته در یادداشت نامجو پس از قرن ها مردم را در پی نعره های یک قهرمان دوپینگی ریشه کن کرده به سقف می چسپاند. اینکه هیچ انسان غربی در پی اسکار مارتین اسکورسیزی سینمای دیگری را دور افتاده تلقی نمی کند یا به هوا نمی پرد ، گریه نمی کند و یا هویتش را به اسکار اسکورسیزی معطوف نمی کند نشان از فردیت کمال یافته اوست که متاسفانه یا بیشتر خوشبختانه این کمال هنوز در آقای نامجو و زمینه به یغما رفته فرهنگی او غایب است. چرا که در پس زمینه این فرهنگ، تاریخی نهفته است که در تمام امتداد آن مردمش مدام به جای دفاع در برابر هجوم های فرهنگی از سوی تاتار و مغول و ..... در عوض در جبهه و لباس آنان پنهان شده و بر خود زخم زده اند، به همان سان که امروز می بینیم چگونه این مردم مصداق واقعی کاسه داغ تر از آش فرهنگی شده و سرانجام از سر ناچاری میان افسانه و واقعیت به دنبال یافتن رستمی در زیر گرد و خاک یا قهرمانی بر بلندای یک متری سکوها سرگردان مانده اند. تنها ساعاتی چند پس از دریافت جایزه گلدن گلاب از سوی آقای فرهادی، پرپر زدن ایرانی ها برای سنجاق کردن خودشان بر تندیس گلدن گلاب میزان عمق فاجعه و تراژیک بودن این تهی بودگی فرهنگی را عیان ساخت. تاحدی که حتی جلسات نقد و بررسی فیلم هم به نشستهای اشک شوق سپری شد. تا جایی که به یاد داریم پس از دریافت جایزه کن توسط آقی قبادی هیچ کدام از چهره های فرهنگی کورد در هیچ کجای دنیا مطلبی مبنی بر اینکه "بالاخره از بند سینمای بالیوودی و جعفر بقال کوچه ایرانی رستیم " نوشته نشد. کما اینکه اگر سینمای امثال آقای قبادی سینمای دور افتاده باشد به ناچار شامل کسی از گربه های ایرانی خبر ندارد هم می شود. اگر ایشان استین بالا نمی زدند و صدای خفه شده موسیقی زیرزمینی ایران را منعکس نمی کردند شاید کسی در دنیا خبر نداشت در گوشه ای از کره زمین هستند کسانی که به صورت آماتور و دست چندم و با تقلید از موسیقی چند دهه قبل اروپا و آمریکا چیزهایی به زبانی جهان سومی زمزمه می کنند.
این عادت دیرینه در این دیار است که کوتوله های فرهنگی و اکثریت خاموش برای ارتقای خود به دنبال نمادهای بزرگند که از آن آویزان شوند. گویی همیشه (خرزوخان)ی فرهنگی وجود دارد که به اصطلاح روشنفکر ایرانی با آن درگیر است و حس توهم توطئه او را مدام تقویت می کند.
آقای نامجو! حضرتعالی که برای فرار از زمینه ملال انگیز و برده پرور موسیقی و فرهنگ سنتی خویش و برای به خود باوراندن توهم آوانگاردیسم به خویشتن، موسیقی فارسی را به ورطه قدقدقدا و حوزه تاریخ مصرفدار هنر پیام رسان کشانده ای و هر از چند گاهی در انتظار گشایشی دست به دامان مقام های کوردی می شوید در کدام بخش فیلم اصغر فرهادی نشانی از کارکترهای مدرن دیده اید؟ اینکه آقای فرهادی ( بنده خدا) خود فیلمش را با قسم و قرآن به پایان می برد چه نشانی از حضور کاراکتر پرابلماتیک مدرن دارد؟ یا اینگه اگر کشمکش های تعطیلی خانه سینما و بازی های سیاسی ، جامعه سینما غرب را بر آن داشت تا از پیش پا افتاده ترین دغدغه های یک ملت حمایت کند چه نشانی از ارتقای فرهنگی حضرت عالی دارد؟
مانده ام چه ساز و کار شخصیتی خارق العاده ای شما را بر آن داشت تا از یک جایزه سینمایی به یک حکم فاشیستی برسید؟ و شاید این نیز ریشه در فرهنگ دیرپای حضرت عالی دارد؟
شما که یادداشتتان سرشار از جوگیری و ذوق زدگی فرهنگی است و نشان می دهد هنوز ناخودآگاه جمعی حضرت عالی بر فردیتتان می چربد و مملو از فرهنگ چوپان پروری و رمه گی است با این وضع چگونه دم از مدرنیسم و تناقض مدرنیستی می زنید؟ کاراکترهای آقای فرهادی خیلی شق القمر کنند شبیه شما می شوند و شما هم که تهی از هر نوع خودبودن مدرنیستی ، میلی سادیستی به یکدستی فرهنگی پیشامدرن دارید.
سعی کنید خارج از ایران که مجال بسی فراخ تر است خود بودن و سابجکتیو بودن مدرنیستی را بیشتر تمرین کنید تا از ورطه دگر بودگی آنهم از نوع و در قالب فرهادی خلاصی یابید. در باب تمرین در خصوص تناقض مدرنیستی چون می دانیم که ناخودآگاه جمعیتان به شما این اجازه را نمی دهد فعلا چشم پوشی می کنیم.
اما عجیب است که تا این حد از حضور سینما به زبان کردی آزار دیده اید با اینحال فکر می کنم بیشتربرای ترمیم بخش های عرب زده فرهنگ خودتان همت کنید ، غرب زده گی را که نیاکان روشنفکرتان چن دهه قبل دفن کردند.
کاک ئومێد گیان ڕهبی ئهو دهسته خۆش بێ.